در زمستان 1995، میکیا کوکوتو در هنگام یک پیاده روی دیرهنگام در برف، از کنار یک زن جوان عبور میکند. شیکی ریوگی با کیمونوی سفید جذاب و نگاهی رمزآلود، به میکیا لبخند میزند که با کنجکاوی به او نگاه میکند. بعداً آن بهار، میکیا، شیکی را در مراسم ورود به دبیرستانش مشاهده میکند و آنها هنگام ناهار گفتگویی باهم دارند و همین باعث می شود با یکدیگر آشنا شوند.
با شروع رفتار خوب شیکی با او، میکیا در مورد تربیت منحصر به فرد شیکی یاد میگیرد. در همین حال، یک سری قتلهای بیسابقه در سراسر شهر میفونه رخ میدهد. این قتلها ظاهراً مرتبط و بسیار وحشیانه هستند و نیازمند تحقیقات گسترده پلیس هستند. میکیا به دلیل کار پسر عمویش به عنوان یک محقق پلیس، به تحقیقات آگاهی فراخوانده می شود. میکیا که نگران ایمنی شیکی است، تصمیم میگیرد اعمال او را زیر نظر بگیرد. اما در این کار، او با یک کشف واقعاً ترسناک مواجه میشود که زندگی او را برای همیشه تغییر میدهد.
قسمت دوم این مجموعه، در واقع بخش اول یک داستان دو قسمتی است (بینندگان باید منتظر فیلم هفتم باشند تا نتیجه این قسمت را ببینند) اما در حالی که این اپیزود کوتاه و سرگرم کننده است، برخی ایرادات کوچک به آن وارد است که میتوان امیدوار بود با فیلم نهایی اصلاح شود. این بار داستان دو سال قبل از وقایع فیلم اول رخ میدهد و موضوع اصلی، رابطه در حال توسعه بین شیکی ریوگی و میکیا کوکوتو در طول زمان حضورشان به عنوان دانشآموزان دبیرستان است. کوکوتو خود را به طرز عجیبی جذب شیکی به ظاهر بیتفاوت مییابد و تا زمانی که یک سری قتل عجیب رخ دهد، به دوستی با او ادامه میدهد.
نکته جالب در مورد پارت اول این است که طرح داستان رویکرد مناسبتری از لحاظ پیسینگ نسبت به Fukan Fuukei دارد و در حالی که سرعت آن در پایان افزایش مییابد، چیزی در اینجا وجود دارد که در قسمت قبلی تا حدودی گم شده بود و آن هم حسِ هدف داشتن است. در حالی که قسمت اول سرگرمکننده بود، اما به دلیل شخصیت های توسعه نیافته ای که در لحظاتی از فیلم گم می شدند، نوعی بی هدفی در سریال وجود داشت.
این فیلم شروع به روشن کردن برخی از اقدامات شیکی و کوکوتو در آن زمان، به ویژه در برخی جنبههای رفتار و شخصیت شان میکند. داستان به طور کلی از نظر لحن بسیار آرام تر از قبل است که ممکن است برای طرفدارانی که از کارهای دیوانه وار Fukan Fuukei لذت بردند، چندان خوب نباشد.