این سریال با معرفی کوئینی جنکینز، یک جوان 25 ساله که در لندن زندگی می کند و در چندین جبهه با دل شکستگی روبرو شده، آغاز می شود. ما می دانیم که او اخیراً در رابطه طولانی مدت خود دچار سقط جنین شده است که به عواقب جدایی او درد بیشتری بخشیده است. فراتر از موانع شخصی، کوئینی با یافتن هدف در حرفه خود در رسانه دست و پنجه نرم می کند. پس زمینه شخصیتی کوئینی به آرامی نمایان می شود. فلش بک ها آسیب های طولانی مدت به دلیل فقدان مادرش را نشان می دهد که او را در کودکی رها کرده است. کوئینی که اکنون با پدربزرگ و مادربزرگش زندگی می کند، دائماً در مورد اینکه هرگز به طور کامل به دیگران متعهد نمی شود، با احساسات ناجوری مواجه است. در این میان، او تلاش می کند تا ایده هایش در محل کار مورد احترام قرار گیرد و احساس می کند در نقش های کلیشه ای گیر افتاده است.
در مجموع، در حالی که سریال کوئینی نقص های خود را در اجرا دارد، در قلب آن ماموریت قدرتمندی نهفته است تا صداهای بریتانیایی سیاه پوست را تقویت کند و چالش های متقاطعی را که با آن مواجه می شوند روشن کند. دیون براون یک نقش اول قانع کننده را ارائه می دهد که سریال را پایه گذاری می کند و ارزش سرگرمی آن را علی رغم اشتباهات گاه و بیگاه دست نخورده نگه می دارد. اگرچه این سریال بی عیب و نقصی نیست، اما کوئینی جرقه بحث های معناداری در مورد دردهای رو به رشد اجتماعی می زند و گامی مهم رو به جلو برای برنامه های جریان اصلی بریتانیا بر می دارد. روش کوئینی برای پرداختن به مسائلی مانند نمایندگی، صمیمیت و هویت ممکن است برای برخی آشنا باشد. اما برای دیگران، هر چند ناقص است، این سریال دید طولانی مدتی را فراهم می کند که می تواند انگیزه تغییر را ایجاد کند. با آوردن چنین روایت هایی به جریان اصلی، این سریال به طور معناداری درک مدنی را گسترش می دهد.